نویسنده: احمد حسین شریفی



 
امیل دورکیم (1858 ـ 1919)، جامعه شناس مشهور فرانسوی، همه مفاهیم اخلاقی مانند «خوب و بد » و «باید و نباید» را برآمده از جامعه و خواست جمعی می داند و بنابراین، آنها را با توجه به خواست جمعی تعریف می کند و همچنین احکام اخلاقی را براساس خواست جامعه تحلیل و توجیه می کند.

اصول اندیشه اخلاقی دورکیم

1. جامعه شخصیتی مستقل از افراد دارد :

به نظر می رسد که برای نخستین بار نظریه و اصطلاح مشهور «وجدان جمعی» را دورکیم مطرح کرد. خود وی در توصیف این مفهوم می گوید: «مجموعه اعتقادها و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعه واحد دستگاه معیُنی را تشکیل می دهد که حیات خاص خود را دارد؛ این دستگاه را می توان وجدان جمعی یا عمومی نامید. البته این دستگاه بر بستر مادی واحدی استوار نیست؛ اساساً در تمامی گستره جامعه پراکنده است؛ با این همه خصلت های ویژه خود را دارد که از وی واقعیتی متمایز می سازند. چون در واقع از شرایط خاصی که افراد در آن قرار گرفته اند مستقل است؛ افراد می گذارند، اما وجدان جمعی باقی می ماند. وجدان جمعی شمال و جنوب نمی شناسد، در شهرهای بزرگ و کوچک یکسان است و در حرفه های متفاوت فرقی نمی کند. وجدان جمعی در ضمن با عوض شدن هر نسل تغییر نمی کند بلکه برعکس، عامل پیوند نسل های پیاپی با یکدیگر است. پس وجدان جمعی گرچه جز در افراد صورت خارجی نمی یابد، اما از وجدان های فردی متمایز است و با آنها فرق دارد. وجدان جمعی در حکم روح نوعی جامعه است، با همه خواصش، شرایط وجودی اش، نوع توسعه اش، درست مانند انواع افراد، گیرم به شیوه ای دیگر»(1).
امیل دورکیم با توجه به مسأله وجدان جمعی معتقد است جامعه واقعیتی است که ماهیتاً با واقعیت های فردی متمایز است. دورکیم می گوید «اما خواهند گفت، از آنجا که افراد تنها عناصر سازنده ی جامعه اند خاستگاه اولی نمودهای جامعه شناختی چیزی جز نمودهای روان شناختی نمی تواند باشد. با این استدلال، به آسانی نمی توان ادعا کرد نمودهای حیاتی نیز از لحاظ تحلیل با نمودهای غیر زنده (جمادی) تبیین می شود. چرا که در سلول زنده چیزی جز ملکول هایی از ماده خام وجود ندارد. لکن این ملکول های خام در داخل سلول زنده با هم ترکیب شده اند، و همین با هم ترکیب شدگی، علت نمودهای تازه است که مشخص کننده حیات اند که حتی نطفه اش را هم در هیچ یک از عناصر مجزا از هم نمی توان پیدا کرد. علت این است که کل همان حاصل جمع اجزاء خود نیست، کل چیزی دیگر است که خواص آن با خواص اجزاء متشکل آن فرق دارد... این اصل به ما نشان می دهد که جامعه حاصل جمع ساده ای از افراد نیست، بلکه دستگاهی است متشکل از ترکیب آنها با هم که معروف واقعیتی ویژه و دارای خواص مخصوص به خود است. البته اگر وجدان های فردی نباشد هیچ چیز جمعی به وجود نمی آید؛ ولی این شرط لازم، شرط کافی نیست. باید وجدان های فردی با هم ترکیب شود، با هم تلفیق گردد، به نحوی خاص تلفیق گردد؛ حیات اجتماعی از همین تلفیق، نتیجه می شود و بنابراین، حیات اجتماعی همین تلفیق کننده آن است. روان های فردی، با جمع شدن، در هم متداخل شدن و در هم آمیختن خود، موجب پیدایش وجودی تازه می شوند، که امکان دارد وجودی روانی باشد، اما نوعی فردیت روانی جدیدی را تشکیل می دهد... اندیشه، احساس و عمل گروه با طرز اندیشه، احساس و عمل اعضاء تشکیل دهنده آن در صورت جدایی از هم فرق دارد.»(2)

2. وابستگی تام و تمام اخلاق به جامعه:

دورکیم بر این باور است که در حالت انفرادی هیچ اخلاقی معنا ندارد. یعنی اگر فرض کنیم که انسانی در جایی جدا از اجتماع زندگی کند، و یک زندگی فردی برای خود برگزیند در آن صورت افعال او محکوم احکام اخلاقی قرار نخواهند گرفت. به تعبیر خود دورکیم: «اخلاق از جایی آغاز می شود که زندگی گروهی آغاز می گردد چون فقط در آنجاست که ایثار و بی غرضی معنا ییدا می کند.»(3) دورکیم نه تنها همه مفاهیم فلسفی و منطقی از قبیل جنس، فصل، نوع، مکان، علیت، کلیت، جزئیت، ماده و صورت و امثال آن را زاییده و پدید آمده از جامعه می داند، بلکه معتقد است که اخلاق و دین نیز مولود جامعه اند. خود وی تصریح می کند که کانت وجود خدا را به عنوان اصل موضوعه اخلاق مسلم می گیرد؛ زیرا بدون وجود خدا، اخلاق را امری دست نایافتنی می داند. در حالی که اصل موضوع اخلاق، جامعه است. بدون پذیرش جامعه، اخلاق علمی بی موضوع و بی هدف خواهد بود. «بنابراین، در جهان تجربی، من جز یک فاعل که واجد یک واقعیت اخلاقی غنی تر و پیچیده تر از واقعیت اخلاقی ما باشد نمی شناسم و آن اجتماع است. اشتباه می کنم فاعل دیگری نیز که بتواند همین نقش را داشته باشد وجود دارد و آن خداوند است. باید میان خدا و جامعه (یکی را ) برگزید. من در اینجا دلایلی را که به سود این یا آن راه حل، که کاملاً با هم در پیوند هستند، می توانند به کار روند بررسی نمی کنم. فقط می افزایم که از دیدگاه من، این گزینش کمابیش برایم یکسان است، چرا که در خدا چیزی جز جامعه تغییر شکل یافته و نمادین اندیشیده شده مشاهده نمی کنم.»(4) «فرد مؤمن در برابر خدا سرفرود می آورد، زیرا او می پندارد که هستی خود و به ویژه هستی ذهنی خویش و روح خویش را از خدا دارد. همین دلایل را ما درباره احساس نسبت به جمع ارائه می دهیم.»(5)
افزون بر این، اصولاً دورکیم انسانیت انسان را به زندگی جمعی او دانسته و معتقد است که انسان انسان نیست مگر آن که متمدن باشد و تنها راه متمدن شدن انسان نیز از طریق جامعه است. به تعبیر دیگر، تمایز انسان و حیوان، به عقیده دورکیم این است که انسان عنصری اجتماعی و جزئی از یک کلیت اجتماعی است. از طریق جامعه است که حیوانات به مقام انسانیت ترقی می یابد. (6)

3. جامعه به عنوان معیار نهایی ارزش گذاری های اخلاقی

«افکار عمومی به برکت مبانی و خاستگاه های خود، از اقتدار و مرجعیتی اخلاقی برخوردار است که با تکیه بر آن خود را بر تک تک افراد تحمیل می کند. افکار عمومی در برابر کوشش هایی که به آهنگ مخالفت با او انجام می گیرد، ایستادگی می کند و همچنان که جهان بیرونی در برابر عواملی که می کوشند بر ضد او به سرکشی پردازند واکنش دردآلودی از خود نشان می دهد، واکنش افکار عمومی نیز در برابر مخالفان خویش چنین است. کسانی را که داوری هایشان درباره امور اخلاقی بر پایه شالوده هایی جز شالوده های خود اوست، نکوهش می کند و کسانی را که از زیبایی شناسی دیگر جز زیباشناسی او ملهم هستند ریشخند می کند. هر کس بکوشد چیزی را با بهائی کمتر از ارزش آنها ارزیابی کند با مقاومت هایی برخورد می کند.... ما به خوبی احساس می کنیم که فرمانروای ارزش گذاری های خویشتن نیستیم، بلکه موجوداتی مقید و مجبوریم. و آنچه ما را مقید می سازد همان آگاهی جمعی است.»(7)
افزون بر این، دورکیم جامعه را غایت و نهایت همه فعالیت های اخلاقی می داند: «جامعه غایت عالی هرگونه فعالیت اخلاقی است.»(8)
درباره اخلاق فردی می گوید: «در خصوص چیزی که اخلاق فردی نامیده می شود، باید گفت اگر منظور از اخلاق فردی مجموعه وظایفی باشد که جان شناسائی و موضوع شناسائی در آنها فرد است، وظایفی که فقط به فرد بر می گردند و در نتیجه، فقط قائم به ذات فرد تنها هستند، این طرز تلقی یک انتزاع محض است و هیچ مصداقی در واقعیت ندارد. اخلاق در هر درجه ای از تکاملش هیچگاه جز در جامعه وجود نداشته و تغییرات آن همیشه تابعی از تغییرات شرایط اجتماعی بوده است. پس در نظر گرفتن کیفیت اخلاق بدون وجود جوامع در حکم خروج از دایره واقعیات و ورود به قلمرو فرضیه های بی پایه و تخیلات نیازمودنی است. وظایف فرد در قبال خویشتن در واقع همان وظایف وی در قبال جامعه اند.»(9)

نقد و بررسی

1. جامعه اصالت ندارد:

جامعه، برخلاف ادعای جامعه گرایان، یک مرکب حقیقی نیست. این گونه نیست که جامعه، صرف نظر از وجود افراد، دارای آثار و خواصی حقیقی باشد. حقیقت آن است که جامعه، حقیقتی غیر از حقیقت افراد ندارد و دارای یک واقعیت عینی مستقل نیست. همه دلایلی که از سوی قائلان به اصالت جامعه برای اثبات این مدعا اقامه شده است، مخدوش است. هیچ یک از جامعه شناسان دورکیمی نتوانسته اند وحدت حقیقی جامعه را اثبات کنند. نهایت چیزی که می توان پذیرفت وحدت مفهومی و ماهوی جامعه است و نه وحدت شخصی و حقیقی آن.(10)

2. مستلزم نفی اخلاق است:

همانطور که دیدیم دورکیم تصریح می کند که هیچ یک از ما «فرمانروای ارزش گذاری های خویشتن نیستیم، بلکه موجوداتی مقید و مجبوریم و آنچه ما را مقید می سازد همان آگاهی جمعی است.»(11) خوب، اگر چنین باشد که همه انسان ها مجبورند و ما هیچ اختیاری در انتخاب رفتارهای اخلاقی خود نداریم، بنابراین، جایی برای اخلاق و احکام اخلاقی باقی نمی ماند. زیرا یکی از اصول موضوعه علم اخلاق، پذیرش اختیار است. اخلاق و اخلاقیات زمانی برای انسان مطرح می شود که به توانایی خود در انتخاب ارزش ها و گزینش رفتارهایش باور داشته باشد. اگر انسان در کارهایش مجبور باشد، حال عامل جبر هر چیز یا هر کس که باشد، (خدا، عوامل روانی و وراثتی، و یا جامعه) دیگر امر و نهی وی، از سوی خدا، عقل، جامعه یا هر کس دیگری، معنا ندارد. به همین دلیل است که گفته می شود مختار بودن انسان، یکی از اصول موضوعه اخلاق است. و اگر کسی انسان را مجبور بداند، اصولاً نمی تواند از اخلاق انسانی دم زند و حکم یا توصیه ای اخلاقی صادر نماید. (12)

3. نسبیت گرایی:

اشکال دیگر مکتب جامعه گرایی این است که مستلزم نسبی گرایی اخلاقی است. براساس این دیدگاه، در حقیقت هر جامعه ای هر چیزی را که بپسندد همان چیز خوب خواهد بود. هیچ جامعه ای حق ندارد اخلاقیات و آداب و رسوم جامعه دیگر را مورد نقادی و ارزش داوری قرار دهد. اگر جامعه ای کارهایی را انجام داد که از نظر ما و جامعه ما بسیار ناپسند و زشت شمرده می شوند، ما نه تنها حق نقد آنان و مخالفت با باورهایشان را نداریم، بلکه باید آنان را مورد تحسین نیز قرار دهیم.

4. مستلزم نادرست شمردن کار پیامبران و مصلحان اجتماعی:

براساس دیدگاه جامعه گرایی، اگر در یک جامعه ای فحشاء و منکرات رایج بود و فردی پیدا شد و مردم را به ترک آن کارها دعوت کرد، ما باید کار آن فرد مصلح را تقبیح کنیم؛ زیرا خلاف حرکت جامعه و هنجارهای جامعه سخن گفته و حرکت کرده است. به تعبیر دیگر، براساس این مکتب، همه مصلحان و پیامبران را باید ناحق دانست، زیرا با هنجارهای اجتماعی زمان خود مبارزه کرده و حرمت روح جمعی و وجدان جمعی را شکستند!

پی نوشت ها :

1. درباره تقسیم کار اجتماعی، امیل دورکیم، ترجمه باقر پرهام، (بابل: کتابسرای بابل، 1369)، ص 92 ـ 93.
2. ر. ک: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص 69 ـ 70؛ به نقل از کتاب قواعد روش جامعه شناسی، امیل دورکیم، ترجمه علی محمد کاردان، (تهران: دانشگاه تهران، 1355)، ص 129 ـ 131 .
3. فلسفه و جامعه شناسی، امیل دورکیم، ترجمه فرحناز خمسه ای، (تهران: 1360)، ص 72.
4. همان، ص 71 ـ 72.
5. همان، ص 101.
6. برای توضیح بیشتر، ر. ک: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص 71 ـ 72.
7. فلسفه و جامعه شناسی، ص 115.
8. همان، ص 74.
9. درباره تقسیم کار اجتماعی، امیل دورکیم، ترجمه باقر پرهام، ص 426 ـ 427.
10. برای آشنایی بیشتر با دلایل جامعه گرایان و همچنین نقد دلایل آنان، از منظر عقل و نقل، ر. ک: جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، ص 73 ـ 109.
11. فلسفه و جامعه شناسی، ص 115.
12. ر. ک: اخلاق در قرآن، محمد تقی مصباح یزدی، تحقیق و نگارش محمد حسین اسکندری، ج 1، ص 21 ـ 25.
(قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1376)

منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.